داستان باشگاه مشتریان قسمت اول

-رانندتون منتظر هستن... ساعت 4 مراسم شروع میشه!
-باشه الان اماده میشم.

ماشین خیلی آروم حرکت می‌کرد، همین طور که نگاهم بین مردم می‌چرخید، سعی کردم متن سخنرانی‌ای که روی پاهام بود رو یک بار دیگه مرور کنم، چند بار جمله اول رو خوندم، اما ذهنم یاری نمی کرد. اتفاقات پارسال دوباره برام زنده شده بودند، چی شد که کسب و کارم تا این حد به موفقیت رسید؟

من هیچی راجع به باشگاه مشتریان نمی دونستم؛ فقط می‌دونستم که باید راهی پیدا کنم تا با قدردانی و تشکر از مشتریام باعث افزایش وفاداری اون‌ها بشم. دقیقا یادم میاد که اواخر تابستون بود، یه روز گرم و کسل کننده، سهام دارای بزرگ شرکت برای افزایش میزان وفاداری مشتری ها ازم برنامه میخواستن و منم دیگه واقعا ذهنم به جایی قد نمی داد تا اینکه یه چیزی مثل معجزه اتفاق افتاد و ورق رو برام بر گردوند، بذارید از اول ماجرا رو براتون تعریف کنم...

مشغول جمع و جور کردن کارهای آخر وقت بودم که تقه ای به در خورد و خانم منشی وارد شد، روی میزم یک بسته خیلی شیک گذاشت که داخلش یک کارت دعوت بود، کارت از طرف یک آژانس مسافرتی بود که من رو به یک مهمونی تجاری دعوت می کرد. وقتی بازش کردم یک کارت شبیه به کارت بانکی وسط مقوا نصب شده بود، رنگبندی کارت واقعا جذبم کرد؛ یک کارت شبیه کارت بانکی به رنگ مشکی براق که لوگو آژانس روی اون طلاکوب شده بود، کارتی که توی دستام بود انقدر خیره کننده بود که سریع زنگ زدم به آژانس و پرسیدم این چه نوع کارتیه؟ اون آقا خیلی خوب نمی دونست فقط گفت این کارت PVC هست و اطلاعات شخصی ما در اون ذخیره شده و اگر کارت دست کس دیگه ای باشه اجازه ورود به اون شخص داده نمی شه.

جالب بود برای همین پرسیدم که چه اطلاعاتی از من تو این کارت ذخیره شده؟ جواب داد: نام و نام خانوادگی تاریخ تولد عکس خودم شماره ملی و... من به دفعات با اون آژانس به تورهای مختلف رفته بودم و از مشتری های همیشگی اونجا بودم. همین موضوع تشویقم کرد که حتما به اون مهمونی تجاری که کارت دعوتش هنوز تو دستم بود برم.

بالاخره روز مهمونی فرارسید؛ حسابی به خودم رسیدم و رفتم به آدرس روی کارت دعوت. محل برگزاری سالن اجتماعات یک برج بود، روی پله ها فرش قرمز پهن کرده بودن و دونفر بادیگارد جلوی در ایستاده بودن وقتی آسانسور متوقف شد، متوجه خانم راهنمایی شدم که با لبخند از من کارت مخصوص مهمانی رو خواست. منتظر بودم که یک جایی باشه که کارت بکشم و اطلاعات هویت من تایید بشه ، اما اون خانم فقط کارت من را نزدیک دانگل کارتخانی که به یک تبلت متصل بود گرفت و خیلی سریع عکس و همه اطلاعات پاسپورتم نمایان شد. من رو به سمت درب های بزرگ راهنمایی کردن و دو تا از همون غول هایی که طبقه پایین دیده بودم درب رو برام باز کردن، پشت اون درها انگار دنیای دیگری بود!

همه چی از معماری سالن تا غذاها و نوشیدنی ها کاملا حساب شده و تشریفاتی بودند. پیشنهادات ویژه باشگاه مشتریان برام واقعا جالب بود، برای من یک پرونده کامل داشتن و همه سفرهام را یادداشت کرده بودن، نظرم رو راجع به همه خدمات و تور ها پرسیدن که راضی بودم یا نه یا چه نقایصی داشته؟

به من سه کارت مختلف ویژه باشگاه مشتریان با قیمت‌های مختلف معرفی کردن که هر کدوم یک مبلغی بود و با خرید اون کارت یک سری تخفیف و خدمات برام در نظر می گرفتن. نکته جالب تر این بود که بر اساس پرداخت های قبلی که داشتم به من 300 امتیاز تعلق می گرفت که بابت هر 100 امتیاز 10 درصد تخفیف روی کارت های ویژه باشگاه مشتریان داشتم...یعنی من کارت 10 میلیون تومانی نقره ای را با 30 درصد تخیف خریدم!

7 میلیون تومان پرداخت کردم و یک کارت نقره ای باشگاه مشتریان خریدم که خدمات بی‌نظیری در اون تعریف شده بود: از سرویس رفت و آمد لوکس بگیر تا تخفیف های ویژه قسمت های مختلف هتل ها، سرویس های رفت و آمد در کشورهای خارجی و... یه چیز جالب دیگه این بود که که با ارائه همین کارت در مکان‌های توریستی طرف قرارداد ، تخفیف و خدمات اضافی هم می گرفتم. کارت طلایی 20 میلیون تومان بود که بلیط کشتی تفریحی داشت و پکیج ویژه قراردادهای تجاری به همراه مترجم در هر کشوری رو فراهم می‌کرد. باشگاه مشتریان این آژانس مسافرتی واقعا باعث شد نظر من درباره‌ی اون ها مثبت‌تر بشه.

اون روز گذشت و من بارها از خدمات اون کارت استفاده کردم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم برای شرکت خودم باشگاه مشتریان داشته باشم. کارت PVC مخصوص باشگاه مشتریان چاپ کنیم و یک ارتباط پیوسته و جالب با مشتری های ویژه داشته باشیم.

برای همین با مسئول روابط عمومی آژانس مسافرتی تماس گرفتم و ازشون راجع به طراح باشگاه مشتریانشون پرسیدم ...اون ها شماره شرکت داتکو را به من دادن، با شماره 1767 تماس گرفتم و با مسئول بخش نرم افزار صحبت کردم...دوست دارید بدونید برای من که صاحب یک شرکت واردکننده لوازم ساختمانی لوکس از اروپا هستم چه راه حلی داشتن؟

پس منتظر قسمت بعدی باشید...